جهان کنونی شاهد بحران عمیق سرمایه داری و شکست سیاستهای دست راستی و بازار آزادی است. گویی دست نامرئی بازار فلج شده و از کار افتاده است و دست مرئی دولتها در دفاع از تمامی ارکان نظام سرمایه داری به حرکت در آمده است. کلمات کلیدی معینی توصیف گر حالشان است. سر درگمی، بی آبرویی، استیصال و ناتوانی مشخصه جهان سرمایه داری و همچنین نیروهای رنگارنگ این اردوی استثمارگر است. سرنوشت نیروهای دست راستی اپوزیسیون ایرانی، ناسیونالیستهای پرو غربی، قومپرستان و جمهوریخواهان متعدد، هم از این لحاظ چندان متفاوت نیست. افسردگی و سردرگمی و بی آبرویی یک مشخصه ویژه این صف است. کلا در دوران خوبی بسر نمیبرند! برای جلوگیری از اضمحلال صفوفشان به هر خس و خاشاکی متوسل میشوند. میکوشند راهی پیدا کنند. اما گویا تمامی راهها امتحان شده اند. بنظر راه چندانی برایشان باقی نمانده است. دچار بحرانی عمیق اند. معضلشان این است که مردم این جریانات را دارند پس میزنند. چهره شان را دیده اند، کارنامه سیاسی شان را قضاوت کرده اند. در یک کلام نمی خواهندشان.
چرا؟ مساله چیست؟ مصاحبه داریوش همایون با "سامانه کردی "به یان" حاوی مطالب روشنگرانه و مهمی در زمینه بند و بست های جریانات قوم پرست و ناسیونالیست و همچنین مواضع تازه این جریانات ارتجاعی است. از شاهزاده تازه فدرالیست شده شروع کنیم. ایران از قرار سرزمین عجایب است. شاهزاده فدرالیست؟ یکی دیگر از این عجایب است. یک پدیده کاملا ایرانی و از تولیدات ذهنی و ذکاوت "سرزمین پرگهر" و "خاک سرچشمه هنر". مساله این است که اخیرا "شاهزاده" در پی تماس جریانات قومپرست از طرح ارتجاعی و ضد انسانی "فدرالیسم" در جامعه ایران پشتیبانی کرده اند. خودشان نقشه هایشان را بر ملا میکنند. داریوش همایون میگوید:
"من در جریان تماسهائی که از مدتها پیش از سوی یکی دو سازمان قومی با شاهزاده رضا پهلوی برقرار شده است هستم ... این تماسها بیتردید در موضعگیری اخیر شاهزاده و تاکید بر فدرالیسم به عنوان یک گزینه اثر داشته است."
اما چرا "شاهزاده" به چنین مواضعی روی آورده است؟ چرا این چنین از بالای سر مردم به بند و بست میپردازند؟ هر کدام از این نیروها چه منافعی را در پس این بند و بست های ارتجاعی دنبال میکند؟ در پاسخ پیش از هر چیز باید به جوهر ارتجاعی و ضد انسانی این طرح اشاره ای دیگر کرد. این یک طرح قومی و ارتجاعی است. فدرالیسم یک طرح ضد انسانی و نسخه ای برای جنگ های قومی و رو در قرار دادن بخشهای مختلف جامعه در مقابل هم است. جنگهایی از نوع جنگ های قومی در یوگسلاوی و رواندا نتیجه چنین سیاستهایی است. در یک کلام فدرالیسم طرحی است برای تقسیم جامعه به اقوام و رو در رو قرار دان این مردم با هویت های ارتجاعی قومی در مقابل یکدیگر. جنگهایی که نتیجه و ثمره آن چیزی به غیر از گورهای دسته جمعی، پاکسازیهای قومی، نابودی جامعه و مدنیت نیست. به جامعه ۷۰ میلیونی ایران نگاهی کنید. به جدول ارتجاعی تقسیم قومی و سهم خواهی جریانات قومی و ناسیونالیست نظری بیندازید. فقط تصور تقسیم قومی تهران کافی است که ابعاد مصائبی که این طرح میتواند ببار آورد خواب را بر هر انسان با وجدانی حرام کند. حال به طرح تقسیم قومی جامعه، تقسیم جامعه به فرقه ها و باندهای مذهبی را نیز اضافه کنید. ابعاد آینده هولناک و دهشتناکی که این جریانات در مقابل جامعه و مردم قرار میدهند، روشن تر میشود. این جریانات هر چند که جایی در جامعه ندارند اما در شرایط جهانی خاص و با اتکاء به نیرو و امکانات دو قطب تروریستی اسلامی و دولتی جهان میتوانند هر جامعه ای را به نابودی بکشانند. برخی جریانات کودن دوم خردادی و ملی اسلامی هم با این جریانات همساز شده اند. این جریانات چپ ناسیونالیست میکوشند دفاع خود از فدرالیسم قومی را در زرورق مقابله با "تمرکز گرایی" و یا احقاق "حقوق خلقها" بپیچند. تاریخ درس تلخی به این جریانات خام اندیش خواهد داد.
اما اتخاذ چنین مواضعی از جانب "شاهزاده" بیش از هر چیز بیانگر استیصال و بی آیندگی تاج و تخت سلطنت در فردای تحولات سیاسی در ایران است. سطنت پدیده ای مرده است. ارزش سیاسی سهمشان از ارزش سهام کمپانی ورشکسته AIG کمتر است. بنظر هیچ معجون و یا محرکه سیاسی ای هم برای درمان آن وجود ندارد. ناجیان و ناخدایان این جریانات هم چندان علاقه ای به ابقای آن از خود نشان نداده اند. در افغانستان نشان ندادند، در عراق هم نشان ندادند. نتیجتا این جریانات ناچارند برای خود متحدی پیدا کنند. به یکدیگر کمک کنند تا باقی بمانند. و چه نیرویی بهتر از قومپرستان ورشکسته؟ هر دو نیرو دارای مشخصات و ویژگی های یکسانی هستند. به لحاظ ژنتیک با هم قابل همزیستی و آمیزش اند. هر دو نیرویی ارتجاعی اند. هر دو امید و آینده شان را به تحرک قطب تروریسم دولتی، آمریکا و متحدین اش، گره زده اند. قومپرستان ایرانی اساسا نسخه ایرانی کنتراها هستند. جریانات ناسیونالیست عظمت طلب هم تفاوت چندانی ندارند. یک رکن سیاست شان پیشبرد سیاستهای دولتهای اصلی این قطب تروریستی است. از این رو "شاهزاده" برای جلوگیری از سقوط بیشتر سهام تاج و تختش ناچار به بند و بست با این جریانات ضد انسانی تن داده است. قوم پرستان نیز به چنین وصلتی نیازمندند. تغییر و تحولات در هیات حاکمه آمریکا و شکست سیاستهای نئوکانسرواتیو ها مدتی است که زمین گیرشان کرده است.
اما این وصلت نامیمون در عین حال به معنای گام نهادن در زمین ناهمواری حتی برای این جریانات است. تامین شرایط بده و بستان برای این نیروها چندان ساده نیست. این ها جریاناتی هستند که در تاریخشان کشت و کشتار قرار دارد. پدر تاجدار "شاهزاده" مردم در کردستان و آذربایجان را به بهانه وجود این جریانات "تجزیه طلب" کشتار کرده است. مساله تمامیت ارضی استخوان لای زخم دیگر وصلت این جریانات است. اما بنظر علیرغم این مشکلات به توافقاتی دست یافته اند: جریانات قوم پرست خود را به سلطنت رضا پهلوی متعهد اعلام میکنند در عین حال "شاهزاده" هم خود را به "فدرالیسم" متعهد میکند. "شاهزاده" فدرالیست میشود، قومپرستان سلطنت طلب میشوند! دیدنی است. اما مساله "تمامیت ارضی" یک مساله محوری و هویتی برای جریانات متعدد ناسیونالیست عظمت طلب است. هویت و تاریخشان از دوران رضا خان میر پنج با تلاش برای "اتحاد" سرکوبگرانه بخشهای مختلف ساکن ایران شکل گرفته است. بارها اعلام کرده اند که برای حفظ تمامیت ارضی ایران حتی حاضرند به پشتیبانی از رژیم آدمکشان اسلامی برخیزند. و در چند بزنگاه تاریخی هم به وعده شان عمل کرده اند. اعلام تمایل "شاهزاده جوان" به خدمت در ارتش رژیم اسلامی در دوران جنگ ارتجاعی ایران و عراق یک نمونه این پایبندی سیاسی بود. اعلام پشتیبانی داریوش همایون از رژیم اسلامی در صورت حمله آمریکا به ایران یک نمونه دیگر از این تعلق سیاسی است. از طرف دیگر جریانات قومپرست نیز خط قرمزشان پروژه تا مغز استخوان ارتجاعی فدرالیسم است. فدرالیسم برای جریانات قومپرست به معنای مکانیسمی در سهم بری از قدرت و استثمار کارگر در فردای تخیلات پوچ این جریانات است.
اما معضلات این وصلت فراتر از مشکل توافقات جریانات سلطنت پرست و قومپرست است. یک مساله موضع و موقعیت جریاناتی است که علم و کتل سلطنت مشروطه را در دست دارند. جریان حزب مشروطه در میان دو سنگ قرار گرفته است. اگر روی خوش چندانی به فدرالیسم نشان نمیدهند، مساله شان ذره ای سرنوشت مردمی نیست که در این تصویر قربانیان قتل عامها و جنگهای قومی و سیاست پاکسازیهای قومی خواهند شد. مشکل شان ناشی از مخاطراتی است که از این زاویه متوجه مساله تمامیت ارضی فردای ایران می بینند. از قرار به درد لاعلاجی مبتلا شده اند. فلسفه وجودیشان به سیستم پادشاهی گره خورده است، اما ایدئولوژی شان بر پایه تمامیت ارضی استوار است. هر سازشکاریی در سیستم فکری شان مجاز است، به غیر از سازش بر سر "تمامیت ارضی". از طرف دیگر شاهزاده شان برای جلوگیری از سقوط آزاد سهام سلطنت به بند و بستی ارتجاعی با جریانات قومپرست دست زده است. دیگر چه میتوان کرد؟ از طرف دیگر دعوای "ملت" و "ملیت" یک دعوای ریشه ای و لاینحل این جریانات است. جریانات قومپرست برای تضمین وجود ارتجاعی شان نیازمند تقسیم جامعه به "ملیتهای" متفاوتند. برعکس جریانات سلطنت طلب نیازمند اسطوره "ملت"اند. زوال سیاسی نتیجه چنین شرایط و تناقضات خرد کننده ای است. از این رو دست به "افشاگری" میزنند. دست یکدیگر را رو میکنند: داریوش همایون میگوید:
"ما امروز میبینیم حزب دمکرات کردستان ایران برای گفتگو با جمهوری اسلامی نیز در شرایطی آماده است: دبیر کل حزب میگوید: «هیچ موقع درب مذاکره بسته نیست. اگر روزی به این نتیجه برسیم که جمهوری اسلامی واقعاً قصد دارد مسئله کرد را حل کند، طبیعتاً باید با آن مذاکره کرد.» آیا روی خوش نشان دادن ساده به پادشاهی پهلوی سنگینتر از مذاکره با جمهوری اسلامی است؟"
به واقیعتی اشاره میکنند. سازشکاری و مصالحه با رژیم اسلامی یک رکن اصلی سیاست حزب دمکرات و یک مولفه سیاسی اخیر جریانات قومپرست است. هر چند که حزب دمکرات تاکنون قربانیان زیادی بر سر این سیاست ارتجاعی داده است. اما چرا که نه؟ مگر وعده هایی جریان سلطنت چقدر از وعده های رژیم اسلامی برای این جریانات واقعی تر و یا با ارزش تر است؟ و یا چرا باید تمام سنگهای سیاسی خود را در یک سبد قرار دهند؟ تقسیم سرمایه هایشان در حوزه های متفاوت سرمایه گذاری یک سیاست معقول برای این جریانات است! اما باید اضافه کرد که جریانات اصلی ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی نیز در همان بستر قرار دارند. حزب مشروطه در دوره اخیر تلاش زیادی است که به عنوان بازیگری در سیاستهای جدید آمریکا نقش ایفا کند. مشاوره به رژیم اسلامی برای استفاده از فرصتهای ایجاد شده و حل معضلات میان این دو قطب تروریستی یک رکن سیاست کنونی شان است. مشاطه گری رژیم اسلامی نقشی است که برای خود برگزیده اند. از این رو مزیتی بر جریانات قومپرست ندارند. هر دو جریانی اهل بند و بست با رژیم اسلامی اند. و هر دو بازنده چنین بند و بستهایی اند. هر درجه پیشروی در این سیاست درسهای تلخ بیشتری برای این جریانات بدنبال خواهد داشت.
ناسیونالیسم یک بیماری و ویروس خطرناک است. همان نقشی را میتواند در تحولات سیاسی آتی ایران ایفا کند که غده سرطانی اسلام ایفا کرده است. مساله اما این است که صحنه سیاست در ایران تغییر کرده است. جنبش کمونیسم کارگری یک بازیگر اصلی تحولات سیاسی جامعه است. ما اجازه نخواهیم داد تا این جریانات جامعه را به لبه پرتگاه هل دهند. مقابله با ناسیونالیسم و تاثیرات مخرب آن بر سیاست در جامعه یک وظیفه همیشگی ماست. حزب اتحاد کمونیسم کارگری نیرویی متعهد به افشای همه جانبه این جریانات و ایزوله کردن سیاستها و طرحهای ارتجاعی شان است.*